دلم سوخت

به وبلاگ من خوش آمدید

18 / 3 / 01

واسه شام باقالی پلو با تن ماهی داشتیم! افتضاح بود راستش 😐 موقعی که برنج میپختم هی تو ذهنم میگفتم باید مصرف نمک کم کنم! کمه، از این که هست کمتر ظاهر غذا عالی! اما نگم که چقدر شور شد!!! تن ماهی که داشتیم هم فلفلی بود! اونم تو شرایطی که تمام دهن و لب امیر افت و تبخال زده. یه غذای تندددد و شوررررر با ماست یه کمی خوردیم 😑 ولی شام زجر آوری بود!
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:26 توسط نویسنده |

.

چند دقیقه پیش یهو پریدم خواب دیدم فکرکنم خواب دیدم دارن زنگ در واحد می‌زنن بدو بدو رفتم در باز کردم کسی نبود تازه فهمیدم خواب بود
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:26 توسط نویسنده |

26 / 3 / 01

از اون عروسای منفور شدم 😁😁😁 غروبی با دوست امیر و خانومش که تو کوچه بودن حرف میزدم، هشت تا چشم بی وقفه یواشکی از پشت تور پنجره نگاه میکرد 😐 سه تا خواهر و مادر امیر 😐 منم یهو مچ گرفتم براشون دست تکون دادم 😒 سریع از پشت پنجره رفتن با خواهرش کار داشتم رفتم خونشون، همه اونجا بودن، پرسیدن تو مارو دیدی؟برا ما دست تکون دادی؟ گفتم آره. آخه از اون اول تا آخر پشت پنجره بودید گفتم شاید کاری چیزی دارید، که انقدر وایسادید! گفتن نه کار نداشتیم ، منم گفتم اوهوم شما
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:26 توسط نویسنده |

26 / 3 / 01

بچه ها یه پیجی براتون میذارم، یه عطر فروشی تو مشهده فروش ویژه تولد امام رضا دارن، اگر عطر لازم دارید تا جمعه وقت سفارش دارید. اینجوری که یه عطر سفارش میدی، پولشم میدی اما اونا موقع ارسال کردن یدونه دیگه از همین عطر با همون وزن برات میفرستن. در واقع پول یه عطر میدی اما دوتا عین هم میگیری خودم موقع تولد حضرت معصومه سفارش دادم، ۱۰ گرم عطر جنیفر گرفتم شد ۱۲۰ تومن. اونا دوتا قوطی ده گرمی از عطر فرستادن ارسالشم رایگانه ، کیفیت عطراشم خوبه، ماندگاریشم خوبه مخصوصا
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:26 توسط نویسنده |

.

عصبی و ناراحتم با ماشین خودمون شاخ به شاخ زدم به ماشین داداشم طلق چراغ ماشین داداشم شکست، سپرش از جاش دراومد ولی خداروشکر نشکسته ماشین خودمون کنار چراغ یکم غر شد و طلق پروژکتور شکست داداشم و امیر هیچی بهم نگفتن امیر نبود اما زنگ زد انقد حرف زد هی گفت فدای یه تار موت، ماشین میلیاردی نداریم که، آهن پارس
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:26 توسط نویسنده |

30 / 3 / 01

دو شب پیش رفتم دماوند تو دماوند زدم به ماشین داداشم امروز برگشتم و توراه همش ذهنم درگیر این بود که به محض اینکه برسم پارکینگ مادر و خواهر امیر خواهند دید که گلگیر خورده! دلیل پرسیدن چی بگم؟ بگم من زدم؟ بگم امیر خودش زد؟ احتمال نود و نه درصد میدادم که امیر نمیگه کار فاطمه بود! ترجیح دادم آفتابی نشم تا ازم سوال نشه منو ندیدن اما امیر دیدن ازش پرسیدن، اونم گفته تو سرازیری ترمز دستی درست عمل نکرد و ماشین خودش راه افتاد خورد به ماشین برادر فاطمه! ممنونم ازش❤️
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:26 توسط نویسنده |

4 / 4 / 01

تصمیم گرفتیم لوسی خانم (عروس) به پسرداییم واگذار کنیم. جدا از مسئله جا که واقعا هم جا ندارم ، شاشو حساس و ناراحت شده کلی پر می‌ریزه، تو لک نیست، توجه بهش کم شده لوسی رو هنوز تحویل ندادیم، اما هر لحظه نگاش میکنم دلتنگش میشم، دختره ی خنگ 🥺🥰 احتمالا یه هفته دیگه پیشمون بمونه امروز هردو رو آزاد کردیم 😁 به سختی شاشو رو کنترل میکردیم نره لوسی رو بزنه، میخواد پاهاشو گاز بگیره لوسی هم طفلی هی تو سوراخا و جاهای کوچولو قایم میشد🥺
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:26 توسط نویسنده |

.

من از انتظار متنفرمممم اه
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:26 توسط نویسنده |

6 / 4 / 01

رفتم دور دور 😁 تنها هلاک شدم انقد راه رفتم ، تازه رسیدم خونه یه لباس گشاد پوشیدم نصف یه هندونه گذاشتم جلوم، با قاشق بخورم 😁 جاتونم خالی بشینیم باهم تند تند هندونه بخوریم و غیبت کنیم
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:26 توسط نویسنده |

10 / 4 / 01

با خانواده امیر، سه تا ماشین شدیم و اومدیم فشم تو رودخونه بازی میکردیم دمپایی خواهرزادش آب برد، من پایین تر بودم ، اومدم بگیرمش دمپایی خودمم آب برد😐😐😐
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:26 توسط نویسنده |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد